گزارش نشست تحلیل فیلم «انجمن شاعران مرده»

از کلاس سرکوبگر تا کلاس رهایی‌بخش؛ گزارش نشست تحلیل فیلم «انجمن شاعران مرده»

انجمن دوستداران کودک پویش، در ادامه سلسله نشست‌های تحلیل و برررسی فیلم‌های مرتبط با حوزه فعالیت خود، پنج شنبه 16 بهمن ماه، فیلم «انجمن شاعران مرده» (محصول 1989؛ کارگردانی پیتر ویر) را تحلیل کرد.
این برنامه، پنجمین نشست تحلیل فیلم در انجمن در سال جاری بوده است که با توجه به محدودیتهای ارتباطی ناشی از بیماری کرونا، به صورت مجازی در اپلیکیشن اسکایپ و صفحه اینستاگرام انجمن برگزار شد. در چهار برنامه پیشین تحلیل فیلم، فیلمهای سوپر30، مستند توران خانم، اعجوبه و خشت اول نمایش داده شد و با حضور میهمانان متخصص در حوزه‌های مورد نظر به بحث و تحلیل پرداخته است.
در جلسه تحلیل فیلم انجمن شاعران مرده، با عنوان «از کلاس سرکوبگر تا کلاس رهایی‌بخش»، آقای دکتر مهدی سلیمانیه (پژوهشگر و فعال اجتماعی) میهمان برنامه بودند و در گفتگو با خانم فاطمه فرقانی (میزبان) به بررسی شاخص‌های آموزشی مطرح در فیلم و مقایسه آن با الگوهای آموزشی جاری در نظام آموزشی ما پرداختند.
دکتر سلیمانیه بحث خود را اینگونه آغاز کردند: من وقتی در جمع شما هستم احساس می‌کنم، به تعبیر زیبای دکتر شریعتی، «با مخاطبین آشنا سخن می‌گویم»! آشنا با درد، دغدغه‌ها، ترس‌ها و امیدهایی که همه داریم. نکته بعد اینکه بنده منتقد فیلم نیستم و اگر منتظر دریافت اطلاعات تکنیکی و تخصصی هنری درباره فیلم هستید، متاسفانه نکته‌ای در این باب ندارم. من از منظر درد و دغدغه و امید جامعه‌شناسی به این فیلم نگاه می‌کنم که آن هم البته بهانه‌ای است تا درباره مسائل خودمان صحبت کنیم. منظور از خودمان هم، کسی است که به هر نحوی تجربه حضور و درگیری با کلاس درس داشته یا دارد مثلا در موقعیت دانش‌آموز، معلم، والدین. پس در این گفتگو به بهانه این فیلم درباره کلاس درس صحبت می ‌کنیم.
ایشان در یک نگاه کلی، کلاس درس‌های تجربه شده را به دو دسته تقسیم کردند: یک دسته کلاسهایی که فقط برای از سرگذراندن بوده و فقط خاطره کلاس تست و کنکور و استرس و معلم عصبی و …از آن مانده و در مقابل کلاسهای دیگری که اصلا دوست نداشتیم تمام شود. معلم کلاس مثل یک خویشاند یا دوست بسیار عزیز برایمان بوده، کردارها و افکارش تاثیرات زیادی در زندگی‌مان داشته و حتی دوست داریم شبیه آن معلم باشیم. تجربه اول را در اینجا تحت عنوان کلاس سرکوبگر می‌نامیم و تجربه دوم، کلاس رهایی‌بخش.
اما چرا ما الان می‌خواهیم درباره این فیلم صحبت کنیم؟ فیلم انجمن شاعران مرده، مربوط به بیش از بیست سال قبل و اساسا فرهنگ دیگری است. پس چه لزومی دارد که الان به آن بپردازیم؟
بخشی به دلیل شباهت مسائل ما با مسائل مطرح در فیلم است. ما یعنی موقعیتهای تحصیلی آموزشی که داشته‌ایم در قالب دانش‌آموز، معلم و والدین. و موقعیت بسیار مهم «دانش‌آموز – مهاجر». عزیزانی که یا تازه از سرزمین مبدا دیگری آمده‌اند یا دیگران هنوز آنها را در موقعیت مهاجر تصور می‌کنند. کسانی که سالهاست در اینجا زندگی می‌کنند و با همه‌ی یکسانی‌ها در تجربه، خواسته‌، دغدغه، درد و امید، ولی هنوز چندان پذیرفته نشده‌اند. همچنین موقعیت معلمهایی که دغدغه دارند که معلم عادی نباشند. معلمی از جنس معلمهایی باشند که در ذهن ماندگار شده است.
اما پیشتر از اینکه درباره مسائل مطرح در فیلم صحبت کنیم، اول ببینیم کلاسهای درس ما چه ویژگی‌هایی دارند که ما جذب این فیلم می‌شویم.
ابتدا اینکه ما کلاسهایی داریم که طردکننده است. یعنی دائم با نوع مواد آموزشی، روش تدریس، انتظارات رفتاری و بخشی از دانش‌آموزان را از کلاس طرد می‌کنند. اول از همه اقشاری را طرد می‌کند که وضعیت اقتصادی خوبی ندارند. روز به روز این نظام آموزشی غیرانتفاعی‌تر می‌شوند. مرتب مدارسی که پولی هستند و دانش آموزان آن مدارس، در کنکور و بقیه‌ی آزمونها موفق می‌شوند. برای سایرینی که در مدارس دولتی هستند چندان بهایی نیست. اگر میز و نیمکت مناسب نبود اگر کلاسی آتش گرفت و اینها انگار چندان هم مهم نیست. اما حتما برای بچه‌هایی که والدین‌شان وضع اقتصادی خوبی دارند یا ژن خوب هستند باید مدارس خوبی باشد. اینها سوگلی‌های نظام آموزشی هستند و بقیه طرد می‌شوند. بازماندگان از تحصیل، بچه‌های افغانستانی که قرار بود اینجا مثل ما درس بخوانند از جنس ما باشند و … اما همیشه از کلاس‌ها طرد می‌شوند. طردکنندگانی مذهبی و سیاسی زیادی هم در کلاس درس داریم. یعنی خیلی اوقات چیزی که در کلاس درس گفته می‌شود درباره ما یعنی عرف نیست. گویی در کلاس درس درباره یک آدم دیگری صحبت می‌شود که در لباس پوشیدن و سرگرمی و غذا خوردن و …. اصلا شبیه ما نیست. معلمها هم مجبورند معلمهایی باشند که با شخصیت خودشان فرق می‌کند. انگار از آنها خواسته می‌شود در کلاس درس، آدم دیگری باشند و نقش بازی کنند.
نکته دیگر اینکه قرار بوده کلاسهای درس ما برای بچه‌هایی باشد که جدای از شغل پدر و مادرشان، فرصت داشته باشند آرام آرام با درس خواندن پیشرفت کنند. اما در این چهل سال چه اتفاقی افتاده. وقتی نگاه می‌کنیم بیشتر مسئولان و مدیران، وزرا و … فعلی، در خانواده‌هایی مثل ما بزرگ شده‌اند. پدرشان شغل شریف کارگری، دستفروشی، کفاشی، راننده اتوبوس و … داشته و در سال‌های اول انقلاب فرصت درس خواندن برایشان فراهم شده و به جایگاه الان رسیده‌اند. اما همین افراد بتدریج نردبانی که از آن بالا رفته بودند را پایین کشیدند و اینطور شد که بچه های این افراد کمتر در مدارس دولتی حضور دارند و روز به روز انواع مدارس، با شهریه‌های بسیار سنگین و کیفیت آموزش بسیار متفاوت‌تر، برای فرزندان خودشان ایجاد می‌کنند و فرزندانشان را از بچه‌های سایر خانواده‌ها جدا می‌سازند. یعنی یک نفر که خودش از همین مسیر آموزشی رشد کرده، حاضر نیست فرزندش همان مسیر پیشرفت را داشته باشد.
نابرابری جغرافیایی هم نقش مهمی در تبعیض نظام آموزشی دارد. مثلا در تهران مدارس خوب از بلوار کشاورز به بالاست یا در شهرهای بزرگ مدارس خوب هست و کسانی که در شهرهای کوچک هستند واقعا مدارس خوب و باکیفیتی که ما در تهران می‌بینیم، ندارند و آن دانش‌آموزان هم طرد می‌شوند.
کلاسهای درس خیلی اوقات برای معلم‌ها هم طردکننده است. مثلا روز به روز بیشتر از معلمها خواسته می‌شود کارمندتر بشوند. جدای از بحث حقوق پایین معلم‌ها، هر روز از آنها می‌خواهند در آزمونها و دوره‌های مختلف شرکت کنند که لزوما سهمی در افزایش کیفیت آموزش برای بچه ها ندارد و علاوه بر اتلاف زمان و انرژی معلم‌ها، آنها را کارمندتر تربیت می‌کند. بتدریج ما که نسل فعلی معلمان هستیم کمتر شبیه نسل‌های دغدغه‌مند قبلی هستیم. نه اینکه نخواهیم بلکه در این سیستم و نظام آموزشی اسیر شده‌ایم. اگر بخواهیم خلاقیتی داشته باشیم به ده ها نفر باید جواب بدهیم اگر بخواهیم با بچه‌ها صمیمی‌تر شویم باز ده‌ها مانع و دلیل ممنوعیت در نادرستی و عدم انجامش ارائه می‌دهند و مدام از ما خواسته می‌شود همان نظام سلسله مراتبی و اشرافیت را رعایت کنیم.
البته این مباحث مربوط به این دولت و یا دولت‌ قبل نیست. در تمام دهه‌های اخیر همیشه جنس سیاستهای نظام آموزشی به همین شکل بوده و در واقع یک مساله اجتماعی است. ناشی از یک رویکرد و نگاهی هست که در آن اشرافیت نفوذ کرده و همه‌ی بچه‌های ما را به یک شکل نمی‌بیند.
همه اینها را گفتم که بگویم فیلم انجمن شاعران مرده چه ویژگی‌های آشنایی برای ما دارد. فیلم چند نکته مثبت دارد. وقتی معلم سرکلاس را نگاه می کنیم به ما می‌گوید درست است که این ساختار بسیار ناامیدکننده هست. درست است که همه‌ی این رنج‌ها و سیاهی‌ها هست اما تو یک نفر قوی هستی که می‌توانی یک جمع بسازی و دست کم محدوده‌ی اطراف خودت را تغییر دهی. ممکن است نتوانی کل نظام آموزشی را تغییر دهی که حال عزیزان ما، خواهران و برادران عزیز افغانستانی ما را بهتر کنی اما می‌توانی حال تعدادی، هر چند اندک از آنها را بهتر کنی. فیلم این احساس را به ما می دهد و حالمان را خوب می‌کند. همین احساسی که در تمام سالهای موجودیت انجمن پویش و برای خیلی از شما بوده و حالتان را خوب‌تر کرده.
معلم این فیلم مثل بقیه معلم‌ها نیست که فقط با لباس مرتب بیاید و برود. در کلاس درسش هم نمی‌تواند همه‌ی بچه‌ها را متاثر سازد و به همه انگیزه بدهد، اما همان چند نفر که انگیزه می‌گیرند، ده چراغ روشن هستند که ده سال بعد می‌توانند به هزاران چراغ روشن تبدیل شوند. چراغ‌هایی مثل میرزا حسن رشدیه، مثل شریعتی، توران میرهادی که با روشن کردن ده چراغ اطراف خودشان، چه پیشرفت‌هایی که دیدیم. این نکته‌ای هست که در اول انقلاب چندان به آن توجه نشد. فکر می‌کردیم باید تغییر بزرگ ایجاد کنیم. خیلی‌ها که در انقلاب بودند فکرشان این بود که تغییر بزرگ در همه‌ی جهان ایجاد کنیم نه فقط در ایران یا افغانستان و … ولی نشد. ما کم کم فهمیدیم میرزا حسن رشدیه که اولین مدارس نوین در ایران را تأسیس کرد که اینقدر مورد آزار و اذیت قرار گرفت، کسی بود که چهل سال بذر کاشت و ما الان با رشد همان بذر جلو می‌رویم و در این فیلم چنین امیدی به ما تزریق می‌شود.
نکته دیگر اینکه در این فیلم می بینیم آدمها از طرفی تحت تأثیر انتظاراتی هستند که خانواده و رسانه و جامعه و … ایجاد می‌کند و می‌گوید اگر می‌خواهی موفق شوی باید آرزوهای بلند داشته باشی مثلا باید در دانشگاه‌های خارج درس بخوانی یا دکتر و مهندس شوی اینها انتظارات بیرونی است. این معلم می‌گوید خوب است این انتظارات را ببینید و بشناسید اما اول باید به خودتان نگاه کنید. ببینید چطور و با چه چیزی حالتان خوب می‌شود. بعد فکر کنید چقدر این نیاز واقعی است و در مرحله‌ی بعد برای داشتن آن بجنگید. اما معمولا در مدارس اینها را آموزش نمی‌‌دهند بیشتر بچه‌ها را برای تست زدن و رتبه کنکور بالاتر و … تربیت می‌کنند. کمتر از بچه‌ها می‌پرسند از این کار لذت می‌برید یا نه؟ با این برنامه‌ها احساس حال خوبی دارید یا نه؟ و این نکته‌ بسیار مهمی است که معلم فیلم از بچه‌ها می‌پرسد.
معلم خوب معلمی است که از حال و احساس بچه ها بپرسد و آنها را ببیند. معلمهای خوب ما صندلی خالی در کلاس نمی‌دیدند. فقط مساله‌شان درس دادن تا صفحه‌ی فلان نبود. بلکه دغدغه‌ شان درس دادن و آموختن به ما بود. پس ما را می‌دیدند و اگر حالمان خوب نبود آن روز کلاس، کلاس نبود.
معمولا در کلاس‌های ما چه چیزی تشویق می‌شود؟ دانش‌آموز خوب چه کسی است؟ در آمریکا و اروپا هم همینطور است. کم است کلاسها و معلمهایی که به بچه مخالفت کردن و نه گفتن را یاد می‌دهند و بچه خوب معمولا کسی هست که بدون مخالفت حرف گوش می‌دهد. ما در این فیلم عصیان می‌بینیم. تشویق کردن نه گفتن و پرسیدن چرایی، مدام معلم فیلم ارزش نه گفتن و مخالفت کردن را یادآوری می‌کند.
موضوع دیگر در نظام آموزشی خوب، نظام و کلاسی است که بچه‌ها را تشویق به خیال‌پردازی می‌کند. خیال‌پردازی راه نجات است به خصوص برای جامعه‏‏‏‏ای که حالش خوب نیست. کشورهای اروپای غربی و آمریکا اگر حالشان خوب است به این دلیل نیست که همه‌ی چیزهای خوب را دارند. یک دلیل اصلی این است که کارخانه‌های تولید رویا دارند. چون رویا تخیل تولید می‌کند و تخیل امید و راه گریز معلم خوب معلمی است که به بچه‌ها اجازه خیال و خیال‌پردازی بدهد. پس کلاس رهایی‌بخش چنین ویژگی‌هایی دارد.
آقای سلیمانیه، پس از تحلیل فیلم، با طرح این پرسش که: دانش‌آموزان ، بچه‌های افغانستانی و دیگر کودکانی که به هر نحوی از آموزش طرد می‌شوند، به چه کلاسی نیاز دارند؛ گفتند:
به نظر من باید ابتدا به این بچه‌ها امید داد. موقعیت این کودکان با بقیه فرق می‌کند. اما چطور می‌توان برای آنها امید ایجاد کرد. یک بخش از طریق معرفی و برجسته ساختن الگوهاست. ما در بین مهاجرین (چه ایرانی، افغانستانی، عرب و … که از کشور مبدا خود هجرت کرده‌اند) افراد موفق زیادی داریم که باید زندگی و تجربه آنها برای دیگران نمایش داده شود.
موضوع دوم عزت نفس است، کسی در این مدارس و فضاها نیاز به ترحم ندارد. این بچه‌ها اینقدر قوی هستند که در این شرایط دوام آورده‌اند باید روزبه روز عزت نفس آنها رشد کند. اگر عزت نفس باشد و امید و تخیل، این بچه‌ها فردا تبدیل به اسطوره و قهرمان می‌شوند.
نکته کلیدی دیگر، حس افتخار است، افتخار به چیزی که هستیم نه چیزی که می‌خواهیم بشویم یا به آن شبیه باشیم همین چیزی که الان داریم فوق‌العاده است. در تمام دنیا وقتی اسم افغانستان، اسم عراق، … می‌آید همه از پیشینه فرهنگ و تاریخ و تمدنی که پشت آن است می‌لرزند. کم نیست ابهت هرات، قندهار، کابل. اینها همه تاریخی از افتخار است. من باید افتخار کنم که افغانستانی‌ام، نژادم افغانستانی است. من، واقعا آرزو دارم روزی شهروند افتخاری افغانستان باشم. روزی که مردم، قبرم در هرات یا خجند باشد چون هنر و فرهنگ آنجا را می‌شناسم و می‌پرستم و می‌دانم همه‌ی این هنر صد شرف دارد به پاریس و نیویورک و امثالهم.
**
این نشست با طرح پرسش و پاسخ و همچنین بیان تجربه برخی از اعضا انجمن پویش از فرآیندهای آموزشی یک سال اخیر در انجمن به پایان رسید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *